جدول جو
جدول جو

معنی کوته گردن - جستجوی لغت در جدول جو

کوته گردن
(تَهْ گَ دَ)
آنکه دارای گردن کوتاهی باشد. (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به کوتاه گردن شود، حیله باز و مکار و بدعمل و بدکردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ گَ دَ)
مرکب سخت عنان که عنان را برنتابد. (آنندراج) ، آنکه دارای گردن پهن و کلفت و راست باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
دهی است در ناحیۀ نائیج کوه بخش نور مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 149)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
آنکه گردن وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه گردن کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رجل هنیع، مرد کج قامت یا پست و کوتاه گردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جُ تَ)
بچه کردن سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوته (با های غیرملفوظ) شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَدَ)
کوتاه کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه کردن شود.
- کوته کردن دست از چیزی، از تصرف در آن خودداری کردن. احتراز کردن از مداخلۀ در آن. دوری و اجتناب کردن از آن. دست کشیدن از آن:
ز چیز کسان دست کوته کنی
دژآگاه را بر خود آگه کنی.
ابوشکور.
ای حجت خراسان کوته کن
دست از هر ابلهی و سراوشانی.
ناصرخسرو (دیوان ص 478).
می نماید که جفای فلک از دامن دل
دست کوته نکند تا نکند بنیادم.
سعدی.
سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست
تا سر نکنی در سر سودا که تو داری.
سعدی.
که دستی به جود و کرم کن دراز
دگر دست کوته کن از ظلم و آز.
سعدی.
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم.
سعدی (گلستان).
- کوته کردن دست کسی از چیزی، او را از مداخله و تصرف در آن بازداشتن. دور کردن و برحذر داشتن وی از پرداختن به آن:
به بنده چه داده ست کیهان خدیو
که از کار کوته کند دست دیو.
فردوسی.
بدان را، ز بد دست کوته کنید
همه موبدان بر خرد ره کنید.
فردوسی.
بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم.
فردوسی
کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست ازدامن فروردجان.
ضمیری.
- کوته کردن زبان از حدیث و گفتار، در باب آن به ایجاز و اختصار سخن گفتن. در آن باب سخن نگفتن:
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفتگو نمی آید.
سعدی.
و رجوع به کوتاه، کوته و کوتاه کردن شود.
- کوته کردن قصه و سخن و حدیث و...،موجز کردن آن. مختصر کردن آن. به ایجاز و اختصار بیان کردن آن:
ای خاقانی دراز شدقصه
جان خواهد یار، قصه کوته کن.
خاقانی.
شرح این کوته کن و رخ زین بتاب
دم مزن واﷲ اعلم بالصواب.
مولوی.
گفت حجتهای خودکوته کنید
پند را در جان و در دل ره کنید.
مولوی.
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر ز رعنایی.
سعدی.
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصۀ ما کار دفتر است.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 540).
- کوته کردن گمان کسی از بدی، خاطر او را ازآن آسوده ساختن. تصور او را از بدی زدودن:
مرا از بد و نیک آگه کنید
ز بدها گمانیم کوته کنید.
فردوسی.
- کوته کردن نظر از چیزی، چشم از آن برداشتن. دیده از آن برگرفتن. ننگریستن به سوی آن. نظر نکردن به آن:
سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد.
سعدی.
و رجوع به کوتاه کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوته کردن
تصویر کوته کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاه شدن قصیر گشتن، صرف نظر کردن از ادامه مرافعه و خصومت، صرف نظر کردن از ادامه مطلب و گفتگو: ... آبروی خودم از هر چیز بالاتر است. آهو کوتاه آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپه کردن
تصویر کوپه کردن
روی هم انباشتن چیز را توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچه گردی
تصویر کوچه گردی
عمل و حالت کوچه گرد محله گردی، طوافی، خانه بدوشی دربدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته گردن
تصویر تخته گردن
مرکب سخت که عنان را برنتابد، دارای گردن پهن و کلفت وراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
تقصيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
Dwarf, Shorten, Truncate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
rater, raccourcir, tronquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
بونا کرنا , چھوٹا کرنا , چھوٹا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ছোট করা , ছোট করা , ছোট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ทำให้เตี้ย , ย่อ , ตัดทอน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
使矮小 , 缩短 , 截断
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
kupunguza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
cüce yapmak, kısaltmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
小さくする , 短縮する , 切り詰める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ridurre, accorciare, troncare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
להקטין , לקצר , לקצר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
작게 만들다 , 줄이다 , 잘라내다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
mengecilkan, mempersingkat, memotong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
बौना बनाना , छोटा करना , छोटा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinen, verkorten, afkappen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
зменшувати , скорочувати , обрізати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
уменьшать , сокращать , усекать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
zmniejszać, skracać, przyciąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinern, kürzen, abschneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ananizar, encurtar, truncar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
enanizar, acortar, truncar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی